خوابِ ناز٬ زنگِ تل و...

مدرسه ها باز شد!! 

امروز رفتم یونی!! جنازم رسید خونه!! 

 بعد از خوردنِ قرمه سبزی خوشمزه مامان پز! رفتم بخوابم!! 

در خوابِ ناز بودیم که تله محترم زنگیدُ ما را بد خواب کرد!! 

الان رفتم ی دوش گرفتم و موهام و ی سشوار مشتی کشیدم!! بسی حال داد!! 

امروز سیمین یکی از بچه های همکلاسی رو دیدیم!! گفتیم بهش چرا اینقده صورتت ریخته پایین؟؟!! 

گفت مامانم فوت کرده!! 

تا چن لحظه تو شک بودم!! کل ِ دکوراسیونِ صورتم ریخت پایین!! باورش برام سخت بود!! مامانش فقط ۳۹سالش بود!! تو خواب سکته کرده بود!! ۳تا بچه هاش و تنها  گذاشت و رفت!! 

جلو خودش هی بغض میکردم ولی چون میترسیدم حالش بد شه هی قورتش میدادم!!  

وقتی رفت اشکام اومد!! هضمش سخته!! 

چطوری پا تو اون خونه ی بدون مامان میزارن!!؟! 

به این فکر میکردم که ی روزی برای ما هم !... نباشم اون موقع!! پیش میاد؟؟!! 

چقد سخته!!  

حتی فکر کردن بهشم آزار دهندس !!  

اتفاقای خوبم افتاد!! اینکه تحولاتُ هم  خستو  ارائه داد و بنده مقیمی را حذفیدیدمش و با خستو برداشتم!! باشد تا پاسش کنیم!! 

*به دوستدارانِ دوفی ی نفر دیگه هم اضافه شد!! پوری!!

* فردا من و تمشکی تغییر کارکتر میدیم و تبدیل میشیم به کاراگاه گجت!! 

*آرزوی گندم: خدایا پدر مادرا رو برای بچه ها سالم و سرزنده نگه دار!! آمـــــــــــــــیـــــــــــــــــن