حالم زیاد خوب نیست! وقتی از ی نفر خبرای خوبی نمیشنوی! وقتی نمیتونی بهش کمک کنی!
اونوقته که خون تو سرت جمع میشه!!! وقتی هر چقدر با فکرت کلنجار میری که ی راه حل پیدا کنی و در آخر به ی راه میرسی! به ی راهی که به نظر زیاد جالب نیست!...
اینکه میخوای بهش بفهمونی که تو مجبور نیستی! مجبور نیستی به خاطر حرفای دیگران زندگیتو خراب کنی! مجبور نیستی بین بد و بدتر ٬بدرو انتخاب کنی!!!!!
بهش بفهمونی که حرف نزدن الان تو یعنی در آینده روزی هزار بار حسرت خوردن! حسرت اینکه شاید با ی کلمه با ی کلمه ی کذایی الان اینجا نبودم!!!
بهش بفهمونی که بابا این آدمهایی که دورتن٬فردا دیگه نیستن! حتی ی ثانیه هم برات وقت نمیذارن٬همه همینن! چون دنیا همینه!!!!
بهش بفهمونم که نگرانتم٬ دلم نمیخواد تو این شرایطی که هستی ببینمتو بیشتر تو ش غرق شی!! بگم نمیخوام تو این شرایطی که امشب برام گفتی باقی بمونی٬بگم آخه گلم سنی نداری که بخوای بری....
خدا جونم تو این شبای عزیزت٬ به حرمت بهترین مرد دنیا٬بهش کمک کن٬ آخه خدا جون٬ آخه با مرام٬ آخه مهربون٬ ما که غیر تو کسیو نداریم!
اگه منتظر این شباس٬ ازت کمک میخواد٬ ازت راهنمایی میخواد٬ ما بنده ها ضعیفیم٬حقیریم در مقابل صبرت...خودت کمکش کن٬نگاشو ببین٬ گریه هاشو ببین٬ گریه هامو ببین٬ قلبه پر از دردشو ببین٬ صدای ضعیفش که فقط از تو کمک میخواد و بشنو... نا امیدش نکن....
خدایا این شبا خیلی ها چشمشون به تو٬دستاشون رو به آسمون بازه٬خیلی ها دلشون شکسته٬ خدایا ما بنده ها خیلی گناه کاریم ٬تو به حرمت این شبا ما رو عفو کن....
میدونم تو بزرگی صدامونو میشنوی٬راضیم به رضایت....آمـــــــــیـــــــــــــن...