نــا گفتــه هائی از جنس ِ گنــــدم

ஜღ کــسی چه میــدانـد٬ شــایــد زمیــن ِمــا جهنــم ِ سیــ ـاره ای دیــگر بــاشــد...ஜღ

نــا گفتــه هائی از جنس ِ گنــــدم

ஜღ کــسی چه میــدانـد٬ شــایــد زمیــن ِمــا جهنــم ِ سیــ ـاره ای دیــگر بــاشــد...ஜღ

پایان ِآرزوم..

دیروز رفتیم فال ِقهوه و ورق گرفتیم..من ُ نوشی..مسائل ِ جالبی از زندگیهای جفتمون گفت.. 

چیزایی از زندگیم در گذشته ُ حال گفت که نسبت به حرفهای آیندش ی جورایی ایمان آوردم.. 

تنها موضوعی که خیلی ذهنمو مشغول کرده .. 

گفت جدایی!! اگه ازدواجم کنی ازش طلاق میگیری.. تعصبیه..اینو میدونستم..

 حرفاش خرابم کرد .. شاید قبل از اینکه برم اونجا ی تصمیماتی داشتم ولی بعد از اینکه این حرفها رو شنیدم واقعا مغزم ایستاده.. 

فراموش کردن ِآدمی که هفته ای چند بار میبینیش سخته.. وقتی میگن ی چیزی نمیشه یا اون جور که تو فک میکنی نیست بیشتر برای داشتنش سمجی میکنی.. ولی ای کاش این اتفاق قبلها می افتاد..

اینم ی پایان ِتلخ از اولین حس ِگنــــــــــــــــدم