امروز پدری ازمون در آوردن باور نکردنی! دیگه کم مونده بود بشینم وسط سالن و بزنم زیر گریه!! هر چی فحش خواستم تو دلم بهشون دادم!! اینجوری ی ریزه آروم شدم! ی برنامه ریزی عین آدم نمیکنن که!! آخرش با بدبختی ی 2واحد ناقابل بهمون دادن!!
*سرما خوردیم! با نوشی روز یکشنبه رفتیم تو اون سرما تو چمنا نشستیم ُ خندیدیمُ سرما خوردیم! الان از استخون درد نمیتونم بخوابم!
*استادای این ترممون واقعا دکترن!! سوتی میدن مامان!!
*با پیشنهاد نوشی وصایا برداشتیم..با پوری اینا..خدا بخیر کنه!!