خواستم ی بار تو زندگیم مثه بچه های منظم که اصن بهمم نمیاد رفتار کنمُ خیلی اطو کشیده سر ِکلاسام حاضر شم!!
شنبه:با بدبختی خودمُ راضی کردُ رفتم! البته به آخرای کلاس رسیدم که ترجیح دادم نرم !!کلاس ۲تا۵:۳۰بود من ۵رسیدم!! تایم دوم ساعت ِ۶بود منتظر شدم که حداقل کلاس ِدومم ُ برم که گفتن
کلا نسل ِاساتید منقرض شده!! استاد نداریم برا اون درس!! خوش آمدید!!
یکشنبه:با همون بدبختی ِروز قبل حاضر شدمُ رفتم! البته با ی ربع تاخیر رسیدم که برا من کاملا عادیه!!که باز گفتن استاد براش ی کاری پیش اومده و رفته!! واقعا دیگه اون لحضه دلم میخواست بنزین بریزم کل ِیونی رو آتیش بزنم!!به من نیومده ی بار تو زندگیم منظم باشم!! این همه راه بکوب برو ! اونوقت اینجوری شه!!
*ولنتاین بود!! هر چند که برای من با روزهای دیگه هیچ فرقی نداشت!! ولی به عشاق تبریک میگم!!
*با اینکه روزها برام یکنواخت شده! ولی دوس ندارم تموم شن!! از روزهای آینده میترسم خیلی!!
اعتراف میکنم که دارم خودمُ گول میزنم ! ولی این گول زدن ُدوس دارم!!رفتن به جلو باعث میشه با واقعیت روبرو شم!!اینو نمیخوام!!چون خیلی سخت تر از گول زدن ِخودمه!!
*اگه خدا آرزویی رو در دلم انداخت٬حتما توانایی رسیدن به اون رو در من دیده!!~>مطمئن نیستم واقعیت داشته باشه!!